دينا خانوم
امروز كه رفتم آبتین از مهد گرفتم یک کاردستی خوشگل درست کردهبودند یک ماهی بود که با cd درست شده بود بعد اومديم توي حياط طبق معمول آبتين با وسايل بازي شروع كرد به بازي بعد يك دختر كه مامانش اومده بود دنبالش اومد با آبتين شروع كرد به بازي آبتين هم رو كرد به من گفت مامان اين دوستم اسمش ديناست بالاخره دينا خانوم ديدم دختر خوشگلي بود (خوبه بچهام بد سليقه نيست ) كمي با مامانش صحبت كردم و قضيه ازدواج بهش گفتم ايشون هم تاييد كرد كه بعضي وقتها دينا مياد خونه و ميگه ايليا گفته ميخوام با تو ازدواج كنم يا فلان پسر گفته مياي باهم ازدواج كنيم من(مامان دينا) هم به مهد اطلاع دادم او...
نویسنده :
شراره
18:50